چهكسي ميتواند بدون عشق، در سرماي چندين درجه زير صفر دوام بياورد؛ آن هم در يك جاده صعبالعبور زمستاني كه تا چشم كار ميكند برف است و سرما؟ ساعتها رانندگي در جاده، آن هم با ماشيني كه دردسرهاي خاص خودش را دارد، كار آساني نيست. واقعا بدون عشق، چطور ميتوان همه اين سختيها را به جان خريد؟ افشين موسيوند (متولد 1366در اروميه)سالهاست كه هر روز چنين مسيرهاي سخت و طولانياي را با يك ماشين لندرور پشت سر ميگذارد تا بهدست بچههاي روستا كتاب برساند و آنها از نعمت كتابخواني بازنمانند. او مربي فرهنگي كتابخانه سيار روستايي كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان است و از سال1390 همه تلاش خود را ميكند تا بهترين فعاليتهاي فرهنگي را براي بچههاي روستاهاي اروميه انجام دهد.
بعضي وقتها مسير زندگي آدم با وقوع برخي از اتفاقات، عوض ميشود، بدون آنكه از قبل تصميمي براي انتخاب مسير جديد خود گرفته باشد. افشين موسيوند هم خيلي اتفاقي و به پيشنهاد يكي از دوستانش وارد مسير جديدي شد. او ميگويد: «اواخر سال 1389، درسم در رشته تاريخ داشت به اتمام ميرسيد و همزمان با درس خواندن، براي دانشآموزان دروس مختلف و دانشجويان كارشناسيارشد دانشگاه سراسري اروميه، كامپيوتر، بهصورت رايگان و داوطلبانه، تدريس ميكردم تا اينكه يكي از دوستانم به من اطلاع داد كه كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان به مربي فرهنگي كتابخانه سيار روستايي نياز دارد. من هم كه به بچهها خيلي علاقه داشتم و احساس ميكردم چنين كاري با روحياتم سازگاري دارد، براي حضور در اين كانون بهعنوان مربي، مراحل مصاحبه را در استان خودمان و تهران پشت سر گذاشتم. بعد از آن، بهعنوان مربي فرهنگي كتابخانه سيار روستايي كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان، كار خود را در اروميه و در منطقه «ترگور» كه زيرمجموعه آن حدود 28روستاست آغاز كردم. از آن زمان تا به امروز براي بچههاي روستاهاي مختلف ترگور كتاب ميبرم و علاوه بر آن برنامههاي فرهنگي نيز براي آنها اجرا ميكنم».
- هر روز در سفر
تصور اينكه يك نفر هر روز صبح زود بيدار شود و از شهر به روستاهاي مختلف برود و ساعتها رانندگي و پيادهروي كند تا كتاب بهدست بچهها برساند و آموزشهاي مختلفي به آنها بدهد، سخت است. مسلما هر كسي نميتواند چنين كاري انجام بدهد. موسيوند از برنامه روزانهاش چنين ميگويد: «من از اهالي روستاي «گوجار» هستم و چند سالي است كه به دلايل مختلف به شهر اروميه نقل مكان كردهام. هر روز ساعت 6:30 صبح بيدار ميشوم و ساعت 7:30، با هزينه شخصي به روستاي گوجار ميروم. بعد از آن به ماشين كانون ميرسم و بقيه راه را بايد خودم رانندگي كنم. در روز بايد به 2 تا 3 روستا سر بزنم و به بچهها خدمت كنم. بعد از سركشي به روستاها حدود ساعت 2:30 به روستاي گوجار برميگردم (البته اگر اتفاق خاصي مانند خراب شدن ماشين يا تمامشدن بنزين و... نيفتد) و گاهي هم ممكن است زمان بازگشتم ديرتر شود. بعد از اينكه به روستاي گوجار ميرسم، استراحت كوتاهي ميكنم و مشغول كار در زمين كشاورزيمان ميشوم و وقتي كارم سر زمين تمام ميشود به خانه برميگردم». افشين درباره فعاليتهاي كتابرسانياش به كودكان روستايي اينطور توضيح ميدهد: «روند كار به اين شكل است كه در ابتدا كتاب به امانت داده ميشود و بچهها كتابهاي خوانده شده را برميگردانند. بعد از آن، زماني را به بحث و گفتوگو درباره كتاب خوانده شده توسط اعضا اختصاص ميدهيم. علاوه بر اين، نمايش فيلمهاي كانون، متناسب با سن بچهها هم انجام ميشود. فيلمهايي را كه پيامهاي آموزنده براي بچهها دارند در لپتاپم به نمايش ميگذارم. بعد از نمايش فيلم نيز به تبادل نظر با بچهها ميپردازم. روخواني كتاب و بررسي معني لغات مختلف كتابها، قصهگويي، شعرخواني، درست كردن كاردستي (كاغذ و تا)، نمايش خلاق و... از اصليترين كارهايي است كه بهصورت رايگان براي بچهها اجرا ميكنم. البته فعاليتهاي ما حدود 44 مورد است و اينها تنها بخشي از فعاليتها بهحساب ميآيد. علاوه بر اين درماه مبارك رمضان، با ميل خودم به گروههاي سني مختلف، كامپيوتر هم ياد ميدهم و خلاصه هر كاري كه از دستم بر بيايد دريغ نميكنم. شهريورماه هر سال نيز با كمك دوستانم، در روستاي گوجار، يك جام خيريه (فوتبال) برگزار ميكنيم كه منافع مالي حاصل از آن، صرف كمك به بچههاي بيبضاعت ميشود».
- هم مربي، هم سرپرست خانواده
بعضي افراد با وجود اينكه جوان هستند ولي بسيار توانمند محسوب ميشوند و انرژي جواني خود را در جهت كار درست صرف ميكنند، موسيوند هم جزو همين دسته از افراد است و وقتش را به بطالت نميگذراند و مسئوليتهاي سنگيني برعهده دارد. او ميگويد: «واقعا وقت خالي ندارم و هميشه مشغول كار و رسيدگي به امور زندگيام هستم. شايد خيلي از افراد تصور كنند كه پس از اين همه فعاليت روزانه، ما مربيها در روز پنجشنبه استراحت ميكنيم درحاليكه اينطور نيست و پنجشنبهها به برگزاري جلسه با كارشناس كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان اختصاص دارد و گزارش و عملكرد هفتگيمان را ارائه ميدهيم تا برنامهريزيهاي جديدي را بتوانيم انجام بدهيم. من متاهل هستم و يك فرزند كوچك دارم. علاوه بر آن بهدليل فوت پدرم، چند سالي است كه به همراه برادر كوچكترم محمد كه در واقع سومين برادرم محسوب ميشود، سرپرستي مادر و برادرهاي ديگرم را برعهده داريم. قطعا بايد با كار و كوشش فراوان بهويژه فعاليت كشاورزي، از خانوادهام حمايت كنم. خوشبختانه همه برادرهايم موفق و تحصيلكرده هستند. يكي از آنها كارشناسارشد عمران است، ديگري كارشناسي برق خوانده و خدمت سربازي را ميگذراند و برادر كوچكترم محمد نيز استادكار نقاشي ماشين است و در اين كار مهارت زيادي دارد».
- هر چه بخواني، كم خواندهاي
كتاب خواندن تأثيرات مثبت بسيار زيادي روي افراد ميتواند بگذارد؛ كاري كه با توسعه شهرنشيني، كمتر كسي به آن توجه ميكند. ولي براي كسي كه شغلش با كتاب مرتبط است مسئله كمي فرق ميكند و بيتوجهي به كتاب خواندن غيرممكن محسوب ميشود. موسيوند ميگويد: «من علاقه زيادي به مطالعه و كتاب خواندن دارم و به غيراز آن براي اينكه بتوانم با بچهها بحث و تبادل اطلاعات داشته باشم، بايد حتما كتابهاي زيادي بخوانم. در مخزن كتابخانه ما كه در روستاي گوجار قرار دارد، حدود 8هزار عنوان كتاب داريم و من بسياري از آن كتابها را خواندهام؛ حتي آن دسته از كتابهايي را هم كه بهطور كامل نخواندهام بهصورت خلاصه در اينترنت ميخوانم تا اگر كودك يا نوجواني در زمان انتخاب كتاب خواست در مورد آن اطلاعاتي داشته باشد، مشكلي پيش نيايد».
- كتابخواني در طبيعت
دنياي روستاها با دنياي شهر، فرسنگها فاصله دارد و اصلا قابل مقايسه نيست. سادگي و پاكدامني در بسياري از مردمان روستاهاي كشور به خوبي قابل لمس است. آنجا خبري از تلفنهمراه در دست بچهها نيست و كسي فكر و ذهنش را درگير اينترنت و بازيهاي كامپيوتري و... نميكند. موسيوند از حال و هواي روستاها در زمان تابستان ميگويد: «تابستانها كه بچهها به مدرسه نميروند كلا حال و هواي كار ما هم عوض ميشود و به جاي مدرسه، در مساجد نسبت به اجراي فعاليتهاي فرهنگي اقدام ميكنيم. گاهي هم براي تنوع، زير سايه درختهاي بزرگ مينشينيم و كتاب ميخوانيم. برخي از دانشآموزان در فصل تابستان، به كوههاي اطراف روستاها (ييلاق) ميروند و براي اينكه از مطالعه عقب نمانند، سعي ميكنم درماه حداقل يك بار، به خدمت آنها بروم كه براي اين كار، بايد 5تا 6ساعت پيادهروي كنم. رفتن به جايي كه نه تلفن همراه آنتن ميدهد و نه خبري از اينترنت و تلويزيون است، لذت خاصي دارد كه براي درك آن بايد تجربهاش كرد؛ يك احساس فوقالعاده كه هر كسي نميتواند آن را بهدست بياورد».
- روزهاي سخت برفي
شمال غربي كشور، به زمستانهاي سرد و سخت معروف است؛ زمستانهايي كه با ديدن عكس آنها، بدن بسياري از ما به لرز ميافتد چه برسد به اينكه بخواهيم به جايي برويم كه دماسنج چندين درجه زير صفر را نشان ميدهد. اما براي آقاي مربي اين چيزها مطرح نيست، نه برف، نه گرما، نه باران و نه كولاك، هيچكدام مانع از اين نميشود كه از ادامه كارش باز بماند. موسيوند از روزهاي سرد زمستان و دليل ادامه كارش در شرايط جوي نامساعد ميگويد؛ «زمستانهاي روستاهاي اروميه واقعا سرد است و گاهي تا حدود 3متر برف روي زمين مينشيند. يكبار قرار بود به يك روستا بروم كه براي رسيدن به آن بايد حدود 3كيلومتر راه را طي ميكردم؛ راهي كه سرت را به هر طرف ميچرخاندي پر از برف بود. خوب يادم هست كه در اواسط مسير، كولاك شديدي گرفت بهطوريكه نميتوانستم اطرافم را به خوبي ببينم و كمي آن طرفتر از ماشين نيز، حيوانات وحشي بودند، خواستم براي بچهها كتاب ببرم ولي ديدم كه ممكن است راه را گم كنم و هيچ وقت نتوانم پيش بچهها بروم به همين دليل به هر زحمتي كه بود، برگشتم. هميشه وقتي برف ميبارد به هر قيمتي كه ميشود پيش بچههاي روستاها ميروم. بارها شده كه شيشه ماشين كاملا يخ زده است ولي در راه ايستادهام و آن را با آب نمك و سركه شستهام، بعضي وقتها هم برفپاكن ماشين ازكار ميافتد. هيچچيز نميتواند من را از رفتن پيش بچهها دلسرد كند، حتي سرماي زمستان، چون شور و هيجاني كه بچهها نسبت به من دارند، دلگرمام ميكند و نميتوانم تحمل كنم كه براي آمدنم چشم به راه باشند و من نرفته باشم. شايد خيليها با خودشان فكر كنند كه من خستگيناپذير هستم. درست است كه به لطف خدا انرژي زيادي دارم ولي به هر حال من هم مثل هر انساني خسته ميشوم ولي شور و هيجان، لبخند و شادي بچهها و اينكه توانستهام نكته كوچكي به آنها بياموزم، خستگي را از تن من در ميآورد».
- نتوانستم از بچهها دل بكنم
شايد شما هم بارها اين جمله را شنيده باشيد كه بسياري از افراد ميگويند بهدنبال كار راحت باش، اما براي برخي از افراد مانند آقاي مربي، چنين جملهاي چندان معنا و مفهومي ندارد چون آنها هر كار سادهاي را لذتبخش نميدانند. موسيوند ميگويد: «در تمام اين سالها بارها و بارها شغلهاي اداري در جاهاي مختلف به من پيشنهاد شد كه هم درآمد بيشتري داشت و هم اينكه راحتتر از كار فعليام بود ولي من نپذيرفتم. فقط يكبار كه از ماشين (لندرور) خيلي خسته شده بودم و رانندگي با آن اذيتم ميكرد، وسوسهشده بودم كه يكي از اين كارها را قبول كنم و از مربيگري استعفا كنم، اما در آخرين لحظه نتوانستم و چهره تكتك بچهها به ذهنم آمد؛ آن همه لبخند، آن همه شادي، آن همه شور و اشتياق، با خودم گفتم چطور ميتوانم از همه اينها دل بكنم و از آن موقع به بعد هرگز چنين فكري كه بخواهم شغلم را تغيير بدهم به ذهنم نيامد. تا جايي كه بتوانم اين كار را ادامه خواهم داد و بهنظرم كتاب، چراغي در تاريكي است و نبايد هيچ كودكي را از آن محروم كرد؛ بهويژه كودكاني كه در مناطق محروم كشور زندگي ميكنند».
- قصه شنگول و منگول و يك خاطره
اگر آموزش از زمان كودكي باشد، تأثير آن بسيار زياد است و تا پايان عمر، با فرد خواهد ماند. بسياري از كودكان و نوجوانان، تحتتأثير آموزشهاي غيرمستقيم قرار ميگيرند و آموزش مستقيم را پس ميزنند. موسيوند ميگويد: «آموزش از زمان كودكي درست مانند ساختن يك بناست؛ يعني اگر پايهها و ستون بنا را صاف بگذاري، ديگر جاي نگرانياي وجود نخواهد داشت. يكي از دلايلي كه من را در اين كار ماندگار كرده، تأثير آموزشهايي است كه در قالب قصه و داستان كتابها، روي بچهها ميبينم. يكي از بچههاي روستا تعريف ميكرد كه يكبار ماشيني در كنارش ايستاده و از او خواسته است كه سوار ماشين شود و آن افراد غريبه را براي بردن به آدرسي همراهي كند، او برايم تعريف ميكرد كه در ابتدا، تحتتأثير آن افراد قرار گرفته بوده و ميخواسته سوار ماشين شود ولي وقتي «قصه بز بز قندي» را يك لحظه در ذهنش مرور كرده و پيام عدماعتماد به غريبهها را به ياد آورده، همراه آن افراد غريبه نرفته است. خب، ديدن چنين چيزهايي واقعا خستگي را از تنم درميآورد و انگيزهام را براي ادامه اين راه با تمام سختيهايش دوصد چندان ميكند. حدود هزارو300دانشآموز، از خدمات سيار كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان در منطقهاي كه من آن را پوشش ميدهم، استفاده ميكنند و حدود 800دانشآموز عضو فعال هستند و نبايد از هيچ خدمتي براي آنها دريغ كرد».
نظر شما